دگر ره گفت بعد از زندگانی


بیاد آرم حدیث این جهانی

جوابش داد پیر دانش آموز


که ای روشن چراغ عالم افروز

تو آن نوری که پیش از صحبت خاک


ولایت داشتی بر بام افلاک

ز تو گر باز پرسند آن نشانها


نیاری هیچ حرفی یاد از آنها

چو روزی بگذری زین محنت آباد


از آن ترسم کز این هم ناوری یاد

کسی کو یاد نارد قصه دوش


تواند کردن امشب را فراموش